شعرهای عاشقانه
در میان جمعی که همچون مردگان خاموشند باید از جنس سکوت برکشم پیرهنی بر تن عشق جنون آمیخته ام و نهان سازمش اکنون ز همه سنگدلان . رنگ من صاف وزلال ، عشق من پاک تر از برگ گل است . اما راست گفتند که در این دوره خاکستری عشق ستیز « عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد » چشم ها می بینند گوش ها می شنوند باکی نیست ! من در این جمع خزان باور احساس گریز باز دارم به تو می اندیشم . کی توان است دگر، که نهان سازم ، این همه احساس قشنگ باز از فراسوی زمین جنبشی در رگ خشکیده ی من می کشد مهر تو را به سرا پرده ی دل می دود خون به رگم می زند نبض جنون و طپش های دلم می دهند مژده به من که کسی ژرف ترین واژه ی عشق را باز در قاب نگاهم می کند باور و در عمق عطش های به تب آلود ه ی خویش می برد نام مرا می برد نام مرا. نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |